بنام خدا
یکی از دوستان در دو پست قبلی بنده سوال جالبی را در رابطه با مطالب آن پست بنده پرسید که مناسب دیدم تا عین سوال ایشان همراه با پاسخ بنده را در یک پست مستقلی بیاورم . تا اگر در ذهن شما بزرگواران نیز چنانچه چنین سوالی وجود داشته باشد پاسخی باشد برای ذهن کاووشگر شما(البته منتظر نظرات خوب وسازنده شما نیز خواهم بود)
سلام و درود بر شما
وبلاگ پر محتوایی دارید استفاده کردیم.
دوست عزیز حکمت و مصلحت خداوند جهت رشد و پایدار سازی جهان همه قبول داریم . سوال اصلی که همه ذهن هارا پر کرده اینست که چرا این تفاوت منفی شامل حال کسی بشود که خود تقصیری در این کمبود نداشته است؟ فرضا انسانی که با لقمه حرام و یا نطفه حرام به دنیا آمده باشد . چنین شخصی ضمینه مساعدی برای گناه و یا نقص عضو دارد .که ناشی از تقصیرات پدر و مادر ایشان می باشد. در این مورد عدالت الهی بر این شخص که از پدر و مادر ناسالم به دنیا آمده چگونه می باشد؟
خداوند متعال با توجه به استعدادهایی که به انسانها میدهد در قبال این استعدادها تکالیفی نیز بر عهده او می گذارد بنا بر این اگر کسی
ا ستعداد بیشتری دارد مسؤلیت بیشتری نیز بر عهده اوست واستعداد نیز تنها به این نیست که کسی مثلا درس زیادی بخواند ، ویا تلاش بیشتری برای پول در آوردن بکند. بلکه هر نیازی که در وجود ما نهفته است حاکی از یک استعدادی است که خداوند متعال در وجود ما به ودیعه نهاده است . مثلا مهر بانی ، خوش خُلقی .... از موهبت های الهی است که به کسی اگر داده شد عنوان یک استعداد محسوب می شود گرچه نتواند مدارج عالیه تحصیل را طی کند یا پول بیشتری در بیاورد . بنا براین خداوند متعال اگر استعدادی به کسی داد در مقابل آن تکالیفی از او می خواهد . امّا اینکه اگر کسی پدر و مادرش پول یا غذای حرامی به او دادند تا موقعی که به سنّ تکلیف نرسیده ، مسولیتی ندارد و مسولیت اطعام به حرام بر عهده ولیّ اوست . موقعی نیز که او به سنّ تکلیف رسید مختار است که دنبال روزی حلال برود یا راه حرام خوری را ادامه دهد . خداوند متعال نیز که انبیاء را ارسال کرد تنها به این منظور بود که راه رشد و گمراهی را به مردم بنمایانند و زمینه انتخاب را برای مکلفین فراهم کنند که هرکس خواست با دلیل وبینه راه رشد را بپیماید وهرکس خواست با وجود زمینه اختیار دلیل راه گمراهی را طی کند بنا براین تکالیف الهی متوجه هر شخص خاصّ خودش است . باتوجه به این مطالب بالا این هیچ گونه نا عدالتی در احکام یا برنامه های الهی متصور نیست
بنام آنکه جان را فطرت آموخت
چندی قبل با یکی از دوستان در باره این موضوع که چرا خداوند ،عذاب ابدی برای گنهکاران قرار داده است ،و البته این صحبت ما نتایج خوبی هم داشت.راستی تا حالا فکر کردید که چطور ممکن است که کسی که مثلا 70سال گناه کرده چرا نباید به اندازه همان 70عذاب ببیند و باید برای همیشه بطور ابدی در آتش جهنّم بسوزد، شاید این سوال به ذهن شما نیز خطور کرده باشد که آخه چطور این امر با عدالت خداوند سازگار هست؟
اینکه چگونه عذاب جاودانه در برابر گناه محدود، با اصل عدالت خداوند سازگار است، باید به سه نکته زیر توجه کرد:
1. مجازات ابدى و جاویدان، منحصر به کسانى است که تمام روزنه هاى نجات را به روى خود بسته و عالماً و عامداً غرق در فساد، تباهى، کفر و نفاق گشته اند; به گونه اى که به رنگ گناه و کفر در آمده اند.
2. این اشتباه است که بعضى گمان مى کنند مدت و زمان کیفر باید به اندازه مدت و زمان گناه باشد; زیرا رابطه میان گناه و کیفر رابطه زمانى نیست، بلکه رابطه «کیفى» است; یعنى مقدار زمان مجازات با کیفیت گناه تناسب دارد نه با مقدار زمان آن; مثلاً: کسى ممکن است در یک لحظه دست به قتل نفس بزند، و طبق پاره اى از قوانین، محکوم به زندان ابد گردد. در اینجا، زمان گناه فقط یک لحظه بوده; در حالى که مجازات آن گاهى 80 سال زندان خواهد بود.
3. مجازاتها و کیفرهاى رستاخیز بیشتر جنبه اثر طبیعى عمل و خاصیت گناه دارد (اثر و نتیجه اعمال خود آنهاست).
حال با توجه به این سه مقدمه، سؤال مى کنیم که: فرض کنید کسى در اثر مصرف زیاد مشروبات الکلى در مدت یک هفته، گرفتار زخم معده شدید شود; چندان که مجبور باشد تا آخر عمرش با این درد بسازد، آیا این برابرى میان عمل بد و نتیجه آن، بر خلاف عدالت است؟ حال اگر مدت عمر این شخص یک میلیون سال بود و باید به خاطر یک هفته هوسرانى، یک میلیون سال رنج ببرد، آیا این بر خلاف اصل عدالت است؟ در حالى که قبلاً وجود این خطر در میگسارى به او اعلام شده و عاقبت آن نیز برایش توضیح داده شده است.
آیا این امور که همه از آثار اعمال است، هیچگونه منافاتى با اصل عدالت دارد، در حالى که مساوات و برابرى میان کمیت عمل و نتیجه آن موجود نیست؟ در عذابهاى اخروى نیز چنین است آیا پیامبران الهى از یک سو، و فرمان خرد از سوى دیگر به او اعلام نکردند، شخص گناهکار از روى علم و عمد و اختیار گناه کرد و نتیجه مستقیم اعمالش این سرنوشت را براى او فراهم ساخت. پس نه جاى شکایتى باقى مى ماند و نه ایراد و اشکال به کسى وارد است، و نه منافاتى با قانون عدالت پروردگار دارد. (1)
البته مجازات اخروى عمیق تر و فراتر از مکافات و نتیجه عمل است، چون چیزى جز خود عمل (تجسم عمل) نیست.
1. تفسیر نمونه، همان، ج 9، ص 240.
چرا خداوند به بعضى عقل کم داده و به بعضى زیاد؟ این مسأله با عدل خداوند چگونه تفسیر مى
شود؟ بدون شک انسان ها از نظر جسمى، عقلى، مالى و... تفاوت دارند و بدون تردید خداوند عادل است. این تفاوت ها با عدل الهى منافات ندارد; آنچه با عدالت منافات دارد تبعیض است نه تفاوت. عدل به معناى «اعطاء کل ذى حقّ حقّه ; حق هر صاحب حقى را دادن» مى باشد. قبل از آفرینش، انسان ها حقى نداشتند، تا مسأله رعایت عدالت در اعطاى حق، مطرح گردد. آنچه خداوند به انسان ها اعطا مى کند، براساس تفضّل است نه استحقاق. تفاوت در اعطاء براساس لیاقت و شایستگى ها است و این عین عدالت است. تساوى در اعطاء با وجود تفاوت لیاقت و شایستگى ها، ظلم است نه عدالت. از آن جا که افعال الهى بر اساس حکمت است و کارهاى خداوند بى دلیل و بى حساب نیست، تفاوت انسان ها، حکمت و مصلحت دارد و آن این است که اگر این تفاوت ها وجود نداشت، لازم مى آمد جهان مادى و نظام اجتماعى آفریده نشود; چون در صورت تساوى موجودات و انسان ها از هر جهت، لازم مى آمد که تنها یک چیز آفریده شود (از دیدگاه فلسفه، تساوى دو موجود از هر جهت ـ که به آن عینیت گفته مى شود ـ با دو تا بودن منافات دارد.) و این لغو است ; زیرا آفرینش موجودات مادى و انسان ها بر نیافریدن آن ها، رجحان دارد و شخص حکیم راجح را بر مرجوح مقدم مى دارد. علاوه بر این، نظام حاکم بر این جهان، نظام علت و معلول است و لازمه ذاتى علت و معلول تفاوت است. نکته دیگر این که، بخشى از تفاوت ها، معلول اختلاف طبقاتى، مظالم اجتماعى و سهل انگارى هاى فردى است. مثلاً بسیارى از معلولیت هاى جسمى فرزندان در اثر رعایت نکردن بهداشت و یا تغذیه صحیح توسط پدر و مادر باشد. با از بین رفتن اختلاف طبقاتى و بر قرارى عدالت اجتماعى و رعایت حقوق و قوانین الهى، این نوع تفاوت ها کم مى شود.بخشى از تفاوت ها لازمه زندگى اجتماعى بشر است. جامعه همانند پیکر انسان که نیاز به بافت ها، عضلات و سلول هاى گوناگون دارد، نیاز به استعدادها، ذوق ها و ساختمان هاى مختلف بدنى و فکرى دارد.
بخشى از تفاوت انسان ها در ثروت و فقر به عدم رعایت عدالت اجتماعى بر مى گردد. و بخشى به تفاوت استعدادهاى جسمانى و روحانى بر مى گردد.
برخى از انسان هایى که ناقص الخلقه به دنیا مى آیند، نقص آنان معلول عواملى مانند: سوء تغذیه، وراثت، عدم رعایت آداب و آمیزش و... مى باشد.
به این نکته باید توجّه داشت که شعار آیین اسلام آیه «لایکلّف اللّه نفساً إلاّ وسعها; خداوند هیچ کس را، جز به اندازه تواناییش، تکلیف نمى کند.» (بقره، 286) مى باشد. بنابراین، تکلیف فقیر و ثروتمند، قدرتمند و ضعیف، سالم و ناقص الخلقه، یکسان نیست. و نیز مقدار داده ها و دارایى ها، معیار سنجش و ارزش نیست، معیار سنجش، سعى و تلاش (نسبت داده با عمل) همراه با اخلاص و معیار ارزش، تقوا مى باشد.
تفاوت انسان ها با یکدیگر، فواید فراوانى دارد که به برخى از آن ها اشاره مى شود:
1. شناسایى یکدیگر: «یَـأَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَـکُم مِّن ذَکَر وَ أُنثَى وَ جَعَلْنَـکُمْ شُعُوبًا وَ قَبَآئِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَـکُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ خَبِیر; اى مردم ما شما را از یک مرد و زن آفریدیم و تیره ها و قبیله ها قرار دادیم، تا یکدیگر را بشناسید، ولى گرامى ترین شما نزد خداوند با تقواترین شماست; خداوند دانا و خبیر است.» (حجرات، 13)
اگر خداوند براى هر قبیله و طائفه اى ویژگى اى آفریده، براى حفظ نظم زندگى اجتماعى مردم است; چرا که این تفاوت ها سبب شناسایى است و بدون شناسایى افراد، نظم در جامعه انسانى حکم فرما نمى شود. اگر همه یکسان و شبیه هم بودند، هرج و مرج عظیمى سراسر جامعه انسانى را فرا مى گرفت.
2. بهره گیرى انسان ها از یکدیگر; «أَهُمْ یَقْسِمُونَ رَحْمَتَ رَبِّکَ نَحْنُ قَسَمْنَا بَیْنَهُم مَّعِیشَتَهُمْ فِى الْحَیَوةِ الدُّنْیَا وَ رَفَعْنَا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْض دَرَجَـت لِّیَتَّخِذَ بَعْضُهُم بَعْضًا سُخْرِیًّا وَ رَحْمَتُ رَبِّکَ خَیْرٌ مِّمَّا یَجْمَعُون; آیا آنان رحمت پروردگارت را تقسیم مى کنند؟ ما معیشت آنان را در حیات دنیا در میان شان تقسیم کردیم و بعضى را بر بعضى برترى دادیم تا یکدیگر را تسخیر و با هم تعاون کنند و رحمت پروردگارت از تمام آنچه جمع آورى مى کنند، بهتر است.» (زخرف، 32) تفاوت و اختلافى که از نظر سطح زندگى در میان انسان ها هست، هرگز دلیل تفاوت آنان در مقامات معنوى نیست; بلکه چون زندگى بشر یک زندگى دسته جمعى استو اداره آن جز از طریق تعاون و خدمت متقابل امکان پذیر نیست. هرگاه همه مردم در یک سطح از نظر زندگى و استعداد و در یک پایه از نظر مقامات اجتماعى باشند، اصل تعاون و خدمت به یکدیگر و بهره گیرى هر انسانى از دیگران متزلزل مى شود.
3. شکوفایى استعدادها; انسان هایى که در زندگى، فراز و نشیب نداشته باشند، نیروى درونى آنان شکوفا نگشته به یک حالت باقى مى مانند; ولى وقتى در پستى و بلندى زندگى قرار گرفتند، نیروى دفاعى آنان به کار افتاده، بر توانشان مى افزاید. گویى مصائب بستر توان بخشى و کانون آشنایى با رموز زندگى هستند.
4. زنگ بیدار باش; حوادث ناخوشایند و ناگوار و گسستن نظام شیرین زندگى، موجب کاهش غرور و بیدارى از غفلت و پیدایش نقطه عطفى در زندگى گروهى از افراد مى گردد.