بنام خدا
ادامه گفتگوی بین من ویکی از دوستان
عدل الهى و فاعلیت انسان
قرآن در جاى دیگر نیز اندیشه عرب عصر جاهلى را در مورد کارهاى خود منعکس مىکند و مىفرماید:
«و اذا فعلوا فاحشة قالوا انا وجدنا علیها آبائنا و الله امرنا بها قل ان الله یامر بالفحشاء اتقولون على الله ما لا تعلمون» (1) .
«هرگاه کار زشتى انجام دهند، مىگویند ما نیاکان خود را بر این راه یافتهایم و خدا به آن امر کرده است (شما اى محمد) در پاسخ آنان بگو: خدا بر کار زشت فرمان نمىدهد. آیا آنچه رانمىدانید، به خدا نسبت مىدهید؟» .
بخش نخست آیه مبین عقیده آنهاست و آنان کارهاى زشتخود را از این راه توجیه مىکردهاند که مشیتخدا بر آن تعلق گرفته است و اگر خواستخدا نبود، بت را نمىپرستیدند و یا دیگر کارها را انجام نمىدادند. انجام عمل نشانه تعلق مشیت و خواست اوست، در این صورت ما مقصر نیستیم. تو گوئى کلمه «امرنا» در آیه کنایه از مشیت و خواست الهى است.
ذیل آیه بیانگر پاسخ این اشتباه است که هرگز خدا بر کار زشت فرمان نمىدهد و در نتیجه نباید انسان کار زشتخود را از طریق مشیت الهى توجیه کند.
شگفت آنجاست که پس از نزول قرآن و گذشت زمان، هنوز اندیشه جبر در اذهان خلفا و مسلمانان باقى بود. «عبدالله بن عمر» مىگوید: مردى بر ابىبکر وارد شد و به او گفت آیا عمل زشتى مانند (زنا) به تقدیر الهى است؟ خلیفه در جواب گفت: آرى، دراین موقع سؤال کننده در پرتو وجدان بیدار خود گفت: اگر به تقدیر الهى است، پس چرا مجازات مىکند؟ خلیفه در پاسخ، عاجز و ناتوان ماند جز بدگوئى پاسخ دیگرى نداشت و گفت: اى فرزند انسان کثیف اگر کسى در این مجلس نبود، فرمان مىدادم که بینى تو را نرم کنند (2) .
اتفاقا خلیفه دوم نیز برخى از کارهاى خود را از طریق جبر توجیه مىکرد، «واقدى» نقل مىکند: مسلمانان از جمله عمر بن خطاب در جنگ «حنین» پا به فرار نهادند، زنى به نام: «ام حارث» که از انصار بود، گفت: عمر را درحال فرار دیدم، گفتم: این چیست؟ در پاسخ گفت: فرمان خداست، یعنى هزیمت و شکست مربوط به ما نیست، بلکه خواستخدا است که ما در این نبرد محکوم شویم.
خلیفه کوتاهیهاى مسلمانان و غرور بىجاى آنها را به حساب نیاورد، ولى اگر در علل شکست دقت مىکرد، پى به علل آن مىبرد.
اندیشه جبر بعد از خلفا در میان امویان از رشد بیشترى برخوردار بود، زیرا آنان با این اصل تمام کارهاى خود و وضع جامعه را توجیه مىکردند و چنین وانمود مىنمودند گرسنگى تودهها و پرخورى خویشتن معلول خواست الهى است و از این طریق خود را از هر نوع گناه تبرئه مىنمودند، حتى روزى که معاویه فرزند خود یزید را به عنوان خلیفه مسلمین معرفى کرد، مورد اعتراض عائشه قرار گرفت. معاویه در پاسخ گفت: خلافت فرزندم تقدیر الهى است و بندگان خدا حق مداخله در امور مربوط به او را ندارند (3) .
این نه تنها امویان بودند که کلیه کارهاى خود را از طریق جبریگرى و احیانا تقدیر الهى توجیه مىکردند، بلکه در طول تاریخ غالبا گنهکاران و تبهکاران کارهاى زشتخود را به عاملى غیر خود نسبت مىدادند و عجیب اینجاست که عارف وارستهاى خواسته و ناخواسته بر این اندیشه صحه نهاده و چنین مىگوید:
کوکب بخت مرا هیچ منجم نشناخت یا رب از مادر گیتى به چه طالع زادم
تو گوئى در جهان مقصرى جز کوکب و بخت، و عاملى جز طالع در کار نیست و خود انسان و اراده و تمایلات فزون از حد وى کوچکترین تاثیرى در سرنوشت او ندارند، شایسته بود این عارف وارسته از گفته شاعر دیگرى عبرت بگیرد آنجا که مىگوید:
تو خود گر کنى اختر خویش را به مدار از فلک چشم نیک اخترى را
پی نوشت ها::
1) اعراف: 28.
2) تاریخ الخلفاء ص 95.
3) ابن قتیبه، امامت و سیاست: ج1، ص 167.
وبلاگ مفید