بنا م خدا
تجربه نشان داده که اگر روزنه امیدى به روى افراد مجرم گشوده و احساس نمایند که اگر در برنامه غلط نارواى خود تجدید نظر کنند , راه نجاتى براى آنهاهست , در این صورت بسیارى از آنان از بیراهه به راه باز مى گردند .
در قـوانـیـن جـزایـى و کیفرى جهان , قانونى به نام عفو زندانیان و مجرمان بزرگ ومحکومان به حـبـس ابـد وجـود دارد ; نـکـته آن این است که روزنه امیدى براى این افراد باز شود و در برنامه زنـدگـى خـود تـجـدید نظر نمایند و اگر این روزنه نبود ,علت نداشت که در همان محیط آرام بنشینند و دست به جنایت نزنند زیرا بالاتر ازسیاهى ( زندان ابد ) رنگى نیست .
شـفـاعـت دربـاره افـراد لایق و شایسته جز روزنه امید براى امکان تجدید حیات دینى واخلاقى , چـیـزى نـیست و مخصوص کسانى است که روابط خود را با خدا و اولیاى دین حفظ کرده اند ولى کـسى که داراى اعمال نیک نبوده و از ایمان به خدا بهره نداشته باشد و عمرى در گناه و فساد به سر برده است هرگز مشمول شفاعت نخواهد بود . فرق این دو گروه را مى توان در ضمن مثالى مجسم ساخت :فرض کنید سربازانى مامور گشودن دژى بـر فـراز کوهى مى باشند و گشودن آن دژ , درحفظ کشور آنان از تجاوز خارجى فوق العاده مـوثـر اسـت ; فـرمـانـده ماهر و ورزیده ,وسایل لازم براى صعود و گشودن دژ را در اختیار آنان مى گذارد و فرمان بالا رفتن را صادر مى نماید . آن گروه از سربازان بى انضباط و ترسو که گوش به فرمان فرمانده نداده و در پایین کوه مى مانند هـیـچ گـاه مـشـمول حمایت او نمى گردند , اما آن گروهى که فداکارند و به سرعت از کوه بالا مـى رونـد , اگـر در میان آنان افرادى ضعیف و ناتوان باشند و دربعضى از گذرگاهها بلغزند , یا صـعود و بالا رفتن به تنهایى در بعضى از نقاط حساس کوه براى آنها مشکل باشد , فرمانده دلسوز مراقب حال آنان بوده و در نقاط حساس به آنها کمک کرده و از لغزشگاه عبورشان مى دهد . ایـن نـوع مـراقـبـت و کـمک , یک نوع شفاعت است و از آن افرادى است که در مسیر هدف گام بـرمـى دارنـد و اشـکالى ندارد که فرمانده دلسوز پیش از صعود به کوه , این مطلب را اعلام کند و بگوید اگر شما در نقاط حساسى از صعود باز بمانید از کمک هاى بى دریغ من محروم نخواهید ماند و من با تمام قوا کوشش مى کنم که شما را در این هدف کمک کنم . یـک چـنـین اعلام قبلى , افراد را براى کار دلگرم کرده و نور امید را در دل آنان پدید مى آورد و بر قدرت و پایدارى آنان مى افزاید و در حقیقت یک نوع تربیت ووسیله تکامل است . آیا اگر شفاعت یک نوع کمک به نجات افراد در زمینه هاى مساعد باشد , مستلزم تبعیض نارواست و یا ترجیح بدون دلیل و تشویق به گناه و پارتى بازى بى جهت محسوب مى شود.
البته یک نکته مهمّ را باید در آخر مطالب خودم باید یاد آوری کنم::: که خداوند با دادن مقام شفاعت به برخی از بندگان خویش ارزش ومنزلتی به آنها داد ،که در پرتو زندگی نیک واعمال صالح شان بدست آورده اند.در حقیقت باید گفت که خداوند با دادن این مقام به آنها قصد نشان دادن جایگاه رفیع آنها نزد خود و بها دادن آنها آنان در نزد بندگان خویش می باشد ....
بنام خد ا
تا حالا با خودت فکر کردی چه رابطه ای بین عدالت خداوند و شفاعت بندگان خدا وجود دارد ؟؟
شـفـاعـت در لـغـت بـه مـعـنـى ضمیمه کردن چیزى به چیز دیگر و جفت نمودن آن است و دراصطلاح مذهبى به معنى کمک کردن اولیاى خدا ( پیامبران , امامان و مردم صالح ودرستکار ) براى نجات افرادى است که در طول زندگى مرتکب لغزشهایى شده اند .
الـبته کمک به نجات افراد گنهکار دو صورت دارد : یک شکل آن به اصطلاح پارتى بازى و ظلم و ستم و تبعیض نارواست و شکل دیگر آن یک نوع درس تربیت , روزنه امید ووسیله تکامل مى باشد . اگر افرادى که مورد شفاعت واقع مى شوند هیچ گونه شایستگى نداشته باشند , و درعین حال به آنها بدون جهت کمک شود و بر دیگران مقدم گردند , این کار یک نوع تبعیض ناروا و تشویق مردم به گناه و تامین دادن به آنها در برابر جنایات است . ایـن هـمـان شـفـاعـت غلط و ناروایى است که باید گفت موجب جرات جنایتکاران از انجام هیچ جنایتى کوتاهى نکنند , ولى مسلما هدف آیات , این نوع شفاعت نیست که عقل وخرد آن را محکوم مى کند .
ولـى اگـر بـعـضـى از گناهکاران به خاطر پیوندهاى معنوى که با خدا داشتند و به خاطر ارتباط ایمانى که با اولیاى پروردگار برقرار ساخته بودند مورد کمک شفیعان روز رستاخیز قرار گیرند , در این صورت نوید شفاعت نه تنها موجب تشویق و مستلزم تبعیض ناروا نیست , بلکه عین عدالت و وسیله تربیت و بازگشت افراد گنهکار ازنیمه راه است .
هـمـان طـور که قرآن مجید بیان مى کند , شفاعت اولیاى خدا منوط به اذن پروردگار جهان است و تا اجازه خدا نباشد هیچ کس نمى تواند شفاعت نماید ,ناگفته پیداست که اذن خـدا بـى جـهـت و بـدون حکمت نخواهد بود ; در این صورت باید گفت اذن خدا شامل حال کـسـانى مى شود که براى عفو و اغماض شایستگى دارند و اگر در طول زندگى لغزش و گناهى داشـتـنـد بـه مـرحله پرده درى و طغیان نرسیده و اگر رابطه خود رادر بعضى از جهات ضعیف کـرده اند , ولى بکلى آن را از بین نبرده اند , چنین افرادى که پیوندهاى گوناگون خود را با حق و حقیقت نگسسته اند مشمول و شایسته شفاعت مى شوند. نوید شفاعت با این شرط خود هشدارى است به افرادى که گاهى مرتکب گناه مى شوند که بهوش بـاشند و هر چه زودتر از ادامه گناه باز گردند و همه پیوندها را پاره نکنندو پرده ها را ندرند و از شعاع شفاعت دور نگردند که در غیر این صورت , راه نجاتى براى آنان نخواهد بود . هـمـین احساس و توجه , در بازگشت افراد گناهکار به راه حق و تجدید نظر دربرنامه هاى غلط مـوثـر مـى گـردد و در حـقـیقت , روزنه امیدى براى پاک ساختن برنامه زندگى از نقاط تاریک محسوب مى شود .
بنام خدا
یکی از دوستان در دو پست قبلی بنده سوال جالبی را در رابطه با مطالب آن پست بنده پرسید که مناسب دیدم تا عین سوال ایشان همراه با پاسخ بنده را در یک پست مستقلی بیاورم . تا اگر در ذهن شما بزرگواران نیز چنانچه چنین سوالی وجود داشته باشد پاسخی باشد برای ذهن کاووشگر شما(البته منتظر نظرات خوب وسازنده شما نیز خواهم بود)
سلام و درود بر شما
وبلاگ پر محتوایی دارید استفاده کردیم.
دوست عزیز حکمت و مصلحت خداوند جهت رشد و پایدار سازی جهان همه قبول داریم . سوال اصلی که همه ذهن هارا پر کرده اینست که چرا این تفاوت منفی شامل حال کسی بشود که خود تقصیری در این کمبود نداشته است؟ فرضا انسانی که با لقمه حرام و یا نطفه حرام به دنیا آمده باشد . چنین شخصی ضمینه مساعدی برای گناه و یا نقص عضو دارد .که ناشی از تقصیرات پدر و مادر ایشان می باشد. در این مورد عدالت الهی بر این شخص که از پدر و مادر ناسالم به دنیا آمده چگونه می باشد؟
خداوند متعال با توجه به استعدادهایی که به انسانها میدهد در قبال این استعدادها تکالیفی نیز بر عهده او می گذارد بنا بر این اگر کسی
ا ستعداد بیشتری دارد مسؤلیت بیشتری نیز بر عهده اوست واستعداد نیز تنها به این نیست که کسی مثلا درس زیادی بخواند ، ویا تلاش بیشتری برای پول در آوردن بکند. بلکه هر نیازی که در وجود ما نهفته است حاکی از یک استعدادی است که خداوند متعال در وجود ما به ودیعه نهاده است . مثلا مهر بانی ، خوش خُلقی .... از موهبت های الهی است که به کسی اگر داده شد عنوان یک استعداد محسوب می شود گرچه نتواند مدارج عالیه تحصیل را طی کند یا پول بیشتری در بیاورد . بنا براین خداوند متعال اگر استعدادی به کسی داد در مقابل آن تکالیفی از او می خواهد . امّا اینکه اگر کسی پدر و مادرش پول یا غذای حرامی به او دادند تا موقعی که به سنّ تکلیف نرسیده ، مسولیتی ندارد و مسولیت اطعام به حرام بر عهده ولیّ اوست . موقعی نیز که او به سنّ تکلیف رسید مختار است که دنبال روزی حلال برود یا راه حرام خوری را ادامه دهد . خداوند متعال نیز که انبیاء را ارسال کرد تنها به این منظور بود که راه رشد و گمراهی را به مردم بنمایانند و زمینه انتخاب را برای مکلفین فراهم کنند که هرکس خواست با دلیل وبینه راه رشد را بپیماید وهرکس خواست با وجود زمینه اختیار دلیل راه گمراهی را طی کند بنا براین تکالیف الهی متوجه هر شخص خاصّ خودش است . باتوجه به این مطالب بالا این هیچ گونه نا عدالتی در احکام یا برنامه های الهی متصور نیست
بنام آنکه جان را فطرت آموخت
چندی قبل با یکی از دوستان در باره این موضوع که چرا خداوند ،عذاب ابدی برای گنهکاران قرار داده است ،و البته این صحبت ما نتایج خوبی هم داشت.راستی تا حالا فکر کردید که چطور ممکن است که کسی که مثلا 70سال گناه کرده چرا نباید به اندازه همان 70عذاب ببیند و باید برای همیشه بطور ابدی در آتش جهنّم بسوزد، شاید این سوال به ذهن شما نیز خطور کرده باشد که آخه چطور این امر با عدالت خداوند سازگار هست؟
اینکه چگونه عذاب جاودانه در برابر گناه محدود، با اصل عدالت خداوند سازگار است، باید به سه نکته زیر توجه کرد:
1. مجازات ابدى و جاویدان، منحصر به کسانى است که تمام روزنه هاى نجات را به روى خود بسته و عالماً و عامداً غرق در فساد، تباهى، کفر و نفاق گشته اند; به گونه اى که به رنگ گناه و کفر در آمده اند.
2. این اشتباه است که بعضى گمان مى کنند مدت و زمان کیفر باید به اندازه مدت و زمان گناه باشد; زیرا رابطه میان گناه و کیفر رابطه زمانى نیست، بلکه رابطه «کیفى» است; یعنى مقدار زمان مجازات با کیفیت گناه تناسب دارد نه با مقدار زمان آن; مثلاً: کسى ممکن است در یک لحظه دست به قتل نفس بزند، و طبق پاره اى از قوانین، محکوم به زندان ابد گردد. در اینجا، زمان گناه فقط یک لحظه بوده; در حالى که مجازات آن گاهى 80 سال زندان خواهد بود.
3. مجازاتها و کیفرهاى رستاخیز بیشتر جنبه اثر طبیعى عمل و خاصیت گناه دارد (اثر و نتیجه اعمال خود آنهاست).
حال با توجه به این سه مقدمه، سؤال مى کنیم که: فرض کنید کسى در اثر مصرف زیاد مشروبات الکلى در مدت یک هفته، گرفتار زخم معده شدید شود; چندان که مجبور باشد تا آخر عمرش با این درد بسازد، آیا این برابرى میان عمل بد و نتیجه آن، بر خلاف عدالت است؟ حال اگر مدت عمر این شخص یک میلیون سال بود و باید به خاطر یک هفته هوسرانى، یک میلیون سال رنج ببرد، آیا این بر خلاف اصل عدالت است؟ در حالى که قبلاً وجود این خطر در میگسارى به او اعلام شده و عاقبت آن نیز برایش توضیح داده شده است.
آیا این امور که همه از آثار اعمال است، هیچگونه منافاتى با اصل عدالت دارد، در حالى که مساوات و برابرى میان کمیت عمل و نتیجه آن موجود نیست؟ در عذابهاى اخروى نیز چنین است آیا پیامبران الهى از یک سو، و فرمان خرد از سوى دیگر به او اعلام نکردند، شخص گناهکار از روى علم و عمد و اختیار گناه کرد و نتیجه مستقیم اعمالش این سرنوشت را براى او فراهم ساخت. پس نه جاى شکایتى باقى مى ماند و نه ایراد و اشکال به کسى وارد است، و نه منافاتى با قانون عدالت پروردگار دارد. (1)
البته مجازات اخروى عمیق تر و فراتر از مکافات و نتیجه عمل است، چون چیزى جز خود عمل (تجسم عمل) نیست.
1. تفسیر نمونه، همان، ج 9، ص 240.
چرا خداوند به بعضى عقل کم داده و به بعضى زیاد؟ این مسأله با عدل خداوند چگونه تفسیر مى
شود؟ بدون شک انسان ها از نظر جسمى، عقلى، مالى و... تفاوت دارند و بدون تردید خداوند عادل است. این تفاوت ها با عدل الهى منافات ندارد; آنچه با عدالت منافات دارد تبعیض است نه تفاوت. عدل به معناى «اعطاء کل ذى حقّ حقّه ; حق هر صاحب حقى را دادن» مى باشد. قبل از آفرینش، انسان ها حقى نداشتند، تا مسأله رعایت عدالت در اعطاى حق، مطرح گردد. آنچه خداوند به انسان ها اعطا مى کند، براساس تفضّل است نه استحقاق. تفاوت در اعطاء براساس لیاقت و شایستگى ها است و این عین عدالت است. تساوى در اعطاء با وجود تفاوت لیاقت و شایستگى ها، ظلم است نه عدالت. از آن جا که افعال الهى بر اساس حکمت است و کارهاى خداوند بى دلیل و بى حساب نیست، تفاوت انسان ها، حکمت و مصلحت دارد و آن این است که اگر این تفاوت ها وجود نداشت، لازم مى آمد جهان مادى و نظام اجتماعى آفریده نشود; چون در صورت تساوى موجودات و انسان ها از هر جهت، لازم مى آمد که تنها یک چیز آفریده شود (از دیدگاه فلسفه، تساوى دو موجود از هر جهت ـ که به آن عینیت گفته مى شود ـ با دو تا بودن منافات دارد.) و این لغو است ; زیرا آفرینش موجودات مادى و انسان ها بر نیافریدن آن ها، رجحان دارد و شخص حکیم راجح را بر مرجوح مقدم مى دارد. علاوه بر این، نظام حاکم بر این جهان، نظام علت و معلول است و لازمه ذاتى علت و معلول تفاوت است. نکته دیگر این که، بخشى از تفاوت ها، معلول اختلاف طبقاتى، مظالم اجتماعى و سهل انگارى هاى فردى است. مثلاً بسیارى از معلولیت هاى جسمى فرزندان در اثر رعایت نکردن بهداشت و یا تغذیه صحیح توسط پدر و مادر باشد. با از بین رفتن اختلاف طبقاتى و بر قرارى عدالت اجتماعى و رعایت حقوق و قوانین الهى، این نوع تفاوت ها کم مى شود.بخشى از تفاوت ها لازمه زندگى اجتماعى بشر است. جامعه همانند پیکر انسان که نیاز به بافت ها، عضلات و سلول هاى گوناگون دارد، نیاز به استعدادها، ذوق ها و ساختمان هاى مختلف بدنى و فکرى دارد.
بخشى از تفاوت انسان ها در ثروت و فقر به عدم رعایت عدالت اجتماعى بر مى گردد. و بخشى به تفاوت استعدادهاى جسمانى و روحانى بر مى گردد.
برخى از انسان هایى که ناقص الخلقه به دنیا مى آیند، نقص آنان معلول عواملى مانند: سوء تغذیه، وراثت، عدم رعایت آداب و آمیزش و... مى باشد.
به این نکته باید توجّه داشت که شعار آیین اسلام آیه «لایکلّف اللّه نفساً إلاّ وسعها; خداوند هیچ کس را، جز به اندازه تواناییش، تکلیف نمى کند.» (بقره، 286) مى باشد. بنابراین، تکلیف فقیر و ثروتمند، قدرتمند و ضعیف، سالم و ناقص الخلقه، یکسان نیست. و نیز مقدار داده ها و دارایى ها، معیار سنجش و ارزش نیست، معیار سنجش، سعى و تلاش (نسبت داده با عمل) همراه با اخلاص و معیار ارزش، تقوا مى باشد.
تفاوت انسان ها با یکدیگر، فواید فراوانى دارد که به برخى از آن ها اشاره مى شود:
1. شناسایى یکدیگر: «یَـأَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَـکُم مِّن ذَکَر وَ أُنثَى وَ جَعَلْنَـکُمْ شُعُوبًا وَ قَبَآئِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَـکُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ خَبِیر; اى مردم ما شما را از یک مرد و زن آفریدیم و تیره ها و قبیله ها قرار دادیم، تا یکدیگر را بشناسید، ولى گرامى ترین شما نزد خداوند با تقواترین شماست; خداوند دانا و خبیر است.» (حجرات، 13)
اگر خداوند براى هر قبیله و طائفه اى ویژگى اى آفریده، براى حفظ نظم زندگى اجتماعى مردم است; چرا که این تفاوت ها سبب شناسایى است و بدون شناسایى افراد، نظم در جامعه انسانى حکم فرما نمى شود. اگر همه یکسان و شبیه هم بودند، هرج و مرج عظیمى سراسر جامعه انسانى را فرا مى گرفت.
2. بهره گیرى انسان ها از یکدیگر; «أَهُمْ یَقْسِمُونَ رَحْمَتَ رَبِّکَ نَحْنُ قَسَمْنَا بَیْنَهُم مَّعِیشَتَهُمْ فِى الْحَیَوةِ الدُّنْیَا وَ رَفَعْنَا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْض دَرَجَـت لِّیَتَّخِذَ بَعْضُهُم بَعْضًا سُخْرِیًّا وَ رَحْمَتُ رَبِّکَ خَیْرٌ مِّمَّا یَجْمَعُون; آیا آنان رحمت پروردگارت را تقسیم مى کنند؟ ما معیشت آنان را در حیات دنیا در میان شان تقسیم کردیم و بعضى را بر بعضى برترى دادیم تا یکدیگر را تسخیر و با هم تعاون کنند و رحمت پروردگارت از تمام آنچه جمع آورى مى کنند، بهتر است.» (زخرف، 32) تفاوت و اختلافى که از نظر سطح زندگى در میان انسان ها هست، هرگز دلیل تفاوت آنان در مقامات معنوى نیست; بلکه چون زندگى بشر یک زندگى دسته جمعى استو اداره آن جز از طریق تعاون و خدمت متقابل امکان پذیر نیست. هرگاه همه مردم در یک سطح از نظر زندگى و استعداد و در یک پایه از نظر مقامات اجتماعى باشند، اصل تعاون و خدمت به یکدیگر و بهره گیرى هر انسانى از دیگران متزلزل مى شود.
3. شکوفایى استعدادها; انسان هایى که در زندگى، فراز و نشیب نداشته باشند، نیروى درونى آنان شکوفا نگشته به یک حالت باقى مى مانند; ولى وقتى در پستى و بلندى زندگى قرار گرفتند، نیروى دفاعى آنان به کار افتاده، بر توانشان مى افزاید. گویى مصائب بستر توان بخشى و کانون آشنایى با رموز زندگى هستند.
4. زنگ بیدار باش; حوادث ناخوشایند و ناگوار و گسستن نظام شیرین زندگى، موجب کاهش غرور و بیدارى از غفلت و پیدایش نقطه عطفى در زندگى گروهى از افراد مى گردد.
بنام آنکه جان را فکرت آموخت
یکی از بازدید کنندگان وبلاگ در پست قبلی سوالی پرسید که مناسب دیدم پرسش ایشان را اول بزارم و بعد هم جواب خودم را به پرسش ایشان::
سلام علیکم
وبلاگتان خیلی زیباست
سوالی داشتم که اگه ممکنه پاسخشو لطف کنید وبدهید
خواهری دارم که مادرزادی از نظر مغزی وجسمی مشکل شدید دارد می خوام بدونم این چه خدای عادلی است که یکنفراز همان هنگام تولد باید اینطوری بدنیا بیاید وهم خودش در عذاب باشه وهم خانواده او ؟ادامه مطلب...
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » پرسمان قرآن ( یکشنبه 85/12/6 :: ساعت 8:12 صبح )
بنام خدا
سلام دوستان
خدا وند در قرآن کریم می فرمایدکه هر کس مرتکب گناه و کار بدى شود، جزاى آن را در قیامت خواهد دید: «فمن یعمل مثقال ذرّة خیراً یره * و مَن یعمل مثقال ذرّة شرًّا یره» (زلزله، 7 ـ 8) مگر این که توبه کند و در همین دنیا از گناه پاک شود و نقایص خود را با اعمال صالح جبران نماید: «إلاّ مَن تاب و ءامن و عمل عملا صـلحاً فأولـئک یبدّل اللّه سیّـاتهم حسنـت و کان اللّه غفوراً رّحیما; (فرقان، 70) و یا اگر لایق شفاعت باشد، مورد شفاعت قرار گیرد. قرآن کریم عده اى از کسانى را که شفاعت شامل حال آن ها نمى شود، نام برده است.» (1)
امّا گنهکارانى که از فضل و رحمت بى پایان الهى استفاده نکنند و با بار گناه وارد قیامت شوند، به میزان جرم و گناهشان در جهنم مى مانند و آن گاه که از آلودگى و گناه پاک شوند، وارد بهشت مى شوند. فقط عده اى همچون کافران و منافقان معاند براى همیشه در جهنم باقى خواهند ماند:
«إنّ اللّه جامع المنـفقین و الکـفرین فى جهنّم جمیعاً» (نساء، 140); «أولـئک أصحـب النّار هم فیها خـلدون» (آل عمران، 116 و مجادله، 17) همان گونه که بهشتیان براى همیشه در بهشت خواهند بود. (2)ادامه مطلب...
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » پرسمان قرآن ( جمعه 85/12/4 :: ساعت 10:8 عصر )