بنام آنکه جان را فطرت آموخت
آیاتا حالا به این موضوع فکر کردی که چطور امکان دارد که شخصی فقط چند سال گناه کند امّا باید تا ابدی در دنیای دیگر عذاب ببیند.اصلا این امر،با عدالت خداوند جور در میاد ؟
اگر بخواهیم بدانیم چطور چنین مسئله ای امکان دارد با به سه نکته توجه کنیم::
1. مجازات ابدى و جاویدان؛ منحصر به کسانى است که تمام روزنه هاى نجات را به روى خود بسته و عالماً و عاملاً درفساد، تباهى ، کفر و نفاق گشته اند; به گونه اى که به رنگ گناه و کفر در آمده اند.
2. این اشتباه است که بعضى گمان مى کنند مدت و زمان کیفر باید به اندازه مدت و زمان گناه باشد; زیرا رابطهء میان گناه و کیفر رابطه زمانى نیست ، بلکه رابطهء ((کیفى )) است ، یعنى مقدار زمان مجازات با کیفیت گناه تناسب دارد نه بامقدار زمان آن ; مثلاً: کسى ممکن است در یک لحظه دست به قتل بزند، و طبق پاره اى از قوانین ، محکوم به زندان ابدگردد. در اینجا، زمان گناه فقط یک لحظه بوده ; در حالى که مجازات آن گاهى 80 سال زندان خواهد بود.
3. مجازاتها و کیفرهاى رستاخیز بیشتر جنبهء اثر طبیعى عمل و خاصیت گناه دارد (اثر و نتیجه اعمال خود آنهاست )
با توجه به این سه مقدمه ، سؤال مى کنیم که : فرض کنید کسى در اثر مصرف زیاد مشروبات الکلى در مدت یک هفته ، گرفتار زخم معده شدید شود; چندان که مجبور باشد تا آخر عمرش با این درد بسازد، آیا این برابرى میان عمل بد و نتیجه آن ، بر خلاف عدالت است ؟ حال اگر مدت عمر این شخص یک میلیون سال بود باید به خاطر یک هفته هوسرانى ، یک میلیون سال رنج ببرد، آیا این بر خلاف اصل عدالت است ؟ در حالى که قبلاً وجود این خطر در به اواعلام شده و عاقبت آن نیز برایش توضیح داده شده است .آیا این امور که همه از آثار اعمال است ، هیچگونه منافاتى با اصل عدالت دارد، در حالى که مساوات و برابرى میان کمیت عمل و نتیجه آن موجود نیست ؟ آیا پیامبر الهى از یک سو، و فرمان خرد از سوى دیگر به او اعلام نکردند، و آیابدون توجه به اختیار دست به چنان کارى زد و چنان سرنوشتى پیدا کرد؟ نه ، بلکه از روى علم و عمد و اختیار انجام داد و نتیجه مستقیم اعمالش این سرنوشت را براى او فراهم ساخت ، پس نه جاى شکایتى باقى مى ماند و نه ایراد واشکال به کسى وارد است ، و نه منافاتى با قانون عدالت پروردگار دارد. (تفسیر نمونه ، همان ، ج 9، ص 240)البته مجازات اخروى عمیق تر و فراتر از مکافات عمل است ، چون چیزى جز خود عمل (تجسم عمل ) نیست.
بنام خدا
رابطه عصمت وعدالت خداوند:
چند روز قبل با یکی از دوستان صحبت می کردم بحث به گناه کردن افراد رسید واینکه چرا برخی دائما غرق در گناه هستند وبرخی دیگر با استفاده از مقام عصمت باید از گناه دور باشند.و از این طریق سعی در زیر سوال بردن عدالت خداوند را داشت.
رابطه عصمت و عدل الهى از دو جهت قابل بررسى است:
الف ـ آیا عدل الهى اقتضا مى کند، در هر زمان انسان هاى معصوم وجود داشته باشند و نبود آنان، ظلم محسوب شود؟ ب ـ آیا موهبت عصمت به برخى از انسان، با عدالت الهى سازگار است؟
پاسخ پرسش اول مثبت است. اگر خداوند انسان ها را بیافریند، در حالى که مى داند، آنان نیاز به راه نما دارند، آن هم راه نمایى عالم و معصوم، تا آنان را هدایت کنند، ولى در میان آنان، راه نمایان معصوم قرار ندهد، به انسان ها ظلم کرده است.. «وَ مَا اللَّهُ یُرِیدُ ظُـلْمًا لِّلْعِبَادِ ;(غافر،31) خدا بر بندگان خود ستم نمى خواهد.»
«وَ مَا کُنَّا مُعَذِّبِینَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولاً ;(اسراء،15) ما تا پیامبرى برنینگیزیم، به عذاب نمى پردازیم.»
پس علاوه بر این که حکمت و هادى بودن خداوند اقتضا مى کند، هادیان معصومى در میان انسان ها باشند، عدالت الهى نیز چنین اقتضایى را دارد.
پاسخ پرسش دوم هم مثبت است; یعنى، موهبت عصمت به برخى از انسان ها، با عدل الهى منافات ندارد. دانشمندان علم کلام، عصمت را موهبت الهى دانسته اند، که به علت وجود زمینه و شایستگى، به شخص معصوم افاضه مى شود و هرگز قابل تحصیل و اکتساب نیست، گرچه عدالت و تقوا از امور اکتسابى است که انسان هاى آزاده و پیراسته از بند شهوت وبردگى نفس اماره مى توانند آن را به دست آورند.•
آیات قرآن هم بر اکتسابى نبودن عصمت دلالت دارد «وَ إِنَّهُمْ عِندَنَا لَمِنَ الْمُصْطَفَیْنَ الاَْخْیَارِ ;(ص،47) و آنان در پیشگاه ما به جد از برگزیدگان نیکانند.»
«وَ لَقَدِ اخْتَرْنَـهُمْ عَلَى عِلْم عَلَى الْعَــلَمِینَ ;(دخان،32) و قطعاً آنان را از روى علم بر جهانیان برگزیدیم.»
«إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیرًا ;(احزاب،33) خدا فقط مى خواهد آلودگى را از شما خاندان پیامبر بزداید و شما را پاک و پاکیزه گرداند.»
عطاى عصمت به برخى از بندگان، بى عدالتى نیست; زیرا اولا، به کسى که مسئولیتى داده مى شود، باید ابزار و ساز و کارهاى لازم براى انجام آن مسئولیت را داشته باشد. مقام نبوت، رسالت و امامت به کسى داده مى شود که معصوم باشد. «وَ إِذِ ابْتَلَى إِبْرَ هِیمَ رَبُّهُو بِکَلِمَـت فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّى جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَ مِن ذُرِّیَّتِى قَالَ لاَ یَنَالُ عَهْدِى الظَّــلِمِینَ ;(بقره،124) و چون ابراهیم را پروردگارش با کلماتى بیازمود و وى آن همه را به انجام رسانید، ]خدا به او [فرمود: من تو را پیشواى مردم قرار دادم. ]ابراهیم[ پرسید: از دودمانم ]چطور[؟ فرمود: پیمان من به بیدادگران نمى رسد.»
ثانیاً، عطاى عصمت، بى حساب نیست; کسانى از این موهبت الهى برخوردار شده اند که در خودشان شایستگى دریافت آن را داشته اند.
ثالثاً، آنچه خداوند به بندگان عطا مى کند، بر اساس تفضل است نه استحقاق. این گونه نیست که انسان هایى غیرمعصوم استحقاق دریافت عصمت را داشته اند، ولى خدا دریغ کرده است. امّا این تفضّل بر اساس حکمت، مصلحت و ظرفیت هاى دریافت کنندگان آن است. به هر حال چون هیچ کس بر خدا حق ندارد، ظلم نیز مفهومى نخواهد داشت.
بنام آنکه جان را فکرت آموخت
چندروز قبل داشتم نوشته های یکی از وبلاگ ها ،در مورد خانمها را نگاه می کردم.در چند پست جدید خود به موضوع مهم حقوق زنان پرداخته بود بماند که آنچنان دم از حقوق از دست رفته زنان در اسلام میزد که انگار یک زن در دین مبین اسلام هیچ گونه ارزشی ندارد و در جوامع دیگر یک زن به تمام حقوق خود دست یافته است(زهی خیال باطل)..
به نظر بنده خوب است کمی با دید منصفانه به موضوع نگاه کنیم ،وبه دور از تعصب وعناد ورزی قضیه را مورد بررسی قرار دهیم.
اگر کسی حتی برای یکبار هم که شده قران را نگاه کند، متوجه می شود که از نگاه اسلام برای زن ومرد هیچ گونه تفاوتی قائل نشده است.وارزشی برای یکی منهای دیگری قرار نداده است.بلکه تنها ملاک ارزش را در تقوا واعمال صالح شخص می داند.
مقام انسان از نگاه قرآن:
از دیدگاه قرآن، اشخاص (چه مرد و چه زن) از نظر حقیقت انسانیت و مسائل ارزشى یکسانند و هیچ یک بر دیگرى جز در تقوا و عمل صالح بیشتر، برترى ندارد: چنانکه قرآن می فرماید : هر کس، مرد یا زن، کار شایسته کند و مؤمن باشد; قطعاً او را با زندگى پاکیزه (و نیکو)یى حیات (واقعى) مى بخشیم و یقیناً بهتر از آن چه انجام داده اند، به آنان پاداش مى دهیم (نحل، 97).
این را هم باید به یاد داشته باشیم که :قرآن، اگر در جایى از مردان شایسته اى همچون لقمان حکیم سخن مى گوید: در جاى دیگر نیز زنان شایسته نام مى برد; مانند: حضرت مریم(ع) (آل عمران، 42) و همسر فرعون (تحریم، 11) و... .
امتیاز زن ومرد::
همان گونه که مردان، داراى اندیشه، اراده و اختیارند و براى رسیدن به تکامل و قرب الهى، وظایف و تکالیفى بر عهده آن هاست، زن ها هم همین گونه هستند و در این جهت، هیچ امتیازى بین زن و مرد وجود ندارد; ولى در بعضى احکام و وظایف با یکدیگر متفاوتند. وظایفى به عهده مردان است و بر عهده زنان نیست و بالعکس وظایفی بر عهده زنان است که بر عهده مردان نیست; و این تفاوت به خاطر این است که طبیعت و آفرینش زن و مرد متفاوت است.
حکمت خداوند::
خداى متعال، به مقتضاى حکمت بالغه خود و مصالح و مفاسدى که پشتوانه احکام اوست، وظایفى براى مردى و وظایفى براى زن معین کرده است. همان طور که مرد نمى تواند فرزندى به دنیا بیاورد، زن هم نمى تواند برخى از کارهاى طاقت فرسا را به عهده بگیرد. (هر کسى را بهر کارى ساختند) و این، به معناى برترى مرد بر زن یا بالعکس نیست.
در علم فیزیولوژى هم گفته شده که زنان از نظر مغز، قلب، شریان ها، اعصاب و عضلات بدنى، با مردان تفاوت دارند. در زندگى زنان، «احساس» و در حیات مردان تعقّل غلبه دارد (البته متوسط زنان و مردان این گونه هستند).
و به خاطر همین تفاوتى که در آفرینش زن و مرد وجود دارد، قوانین اسلام هم با آفرینش انسان سازگار است; به همین جهت، در اسلام، وظایف و تکالیف عمومى و اجتماعى که به تعقّل و صلابت بیشترى نیاز دارد، مانند: حکومت، امامت، قضاوت، جهاد ابتدایى و... به عهده مردان قرار داده شده است و وظایفى را که ارتباطش با احساس، بیشتر از تعقّل است و زن، بهتر از مرد مى تواند از عهده آن برآید; مانند پرورش و تربیت اولاد و آشنا کردن آن ها به وظایف اجتماعى، تدبیر منزل و... مخصوص زنان قرار داده است.
از جهت دیگر، به خاطر این که عفت و عصمت زن اهمیت زیادى دارد، خداوند متعال، بعضى از کارهاى اجرایى، مانند: امامت، قضاوت و... را که سر و کار انسان با نامحرمان زیاد است ـ به عهده مردان گذاشته است..
و خلاصه این که:
تفاوت در وظایف، دلیل برترى مرد بر زن یا زن بر مرد نیست; زیرا از نظر اسلام کمال هر انسان در چهره وظایف محوّله به او ظهور مى نماید و خوبى و برترى هر یک از زن و مرد، در گرو این است که در قبال مسئولیتى که دارد، متعهد و پرهیزگارتر باشد
اذا زلزلت الارض زلزالها
یک روز رودسر ، یک روز بم ، و امروز هم قم، فردا کجا ؟
زیاد به مکان جغرافیایی زلزله فکر نکنیم بلکه به این موضوع فکر کنیم که::
یکی از پی آمدهای حوادث طبیعی مانند سیل وزلزله و... به فکر فرو رفتن ذهنهای کنجکاو و پرسش گر می باشد که چرا خداوند این بلا ها را برای انسان می فرستد چرا این همه غم واندوه باید بر سر مردم بیچاره نازل شود ؟براستی بنظر شما این موضوع با رحیم بودن خداوند سازگار است؟
باید توجه داشته باشیم که حوادث ناگوارى (مثل: زلزله، سیل و...) که در جهان طبیعت روى مى دهد، چند گونه اهستند:
الف) مصایب خود ساخته:
برخى بلاها به دست خود انسان ساخته مى شود; به عبارت دیگر، این حوادثِ دردناک از نوع طبیعى است که پرورده دست خود انسان هاست. اگر در شهرى زلزله مى آید و از بخش های فقیر نشین، هزاران قربانى مى گیرد، اگر یک بیمارى فراگیر یا قحط سالى همه گیر، تنها از افراد بى نوا و از پا افتاده قربانى مى گیرد، بر اثر عملکرد خود انسان، تحث تأثیر عوامل اجتماعى از جمله زورگویى ستمگران یا عمل نکردن به دستورات دینى مبنى بر بهره گیرى صحیح از طبیعت، نظم، تعهد و... است.
اگر افراد محروم همچون ثروتمندان از خانه هاى مقاوم در برابر حوادث برخوردار بودند و خانه ها را طورى نمى ساختند که با مختصر حرکتى در هم فرو ریزد، این چنین نمى شد .در این گونه بلایا حساب کافر و مؤمن یکسان می باشد; بنابراین، طبق نظام علّت و معلول که بر عالم حاکم است، هر کس زمینه هاى لازم براى رویارویى با حوادث طبیعى (مثلا زلزله براى کسانى که روى خط زلزله زندگى مى کنند) را فراهم نکند، آسیب پذیر خواهد بود. چنانکه برخى بلاها بر اثر گناه و خلاف کارى پیش مى آید و آثار وضعى عمل انسان است. این نوع بلاها نیز نتیجه اندیشه و عمل خود انسان است.
قرآن کریم مى فرماید:
«وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَى ءَامَنُواْ وَاتَّقَوْاْ لَفَتَحْنَا عَلَیْهِم بَرَکَـت مِّنَ السَّمَآءِ وَالأَْرْضِ وَلَـکِن کَذَّبُواْ فَأَخَذْنَـهُم بِمَا کَانُواْ یَکْسِبُونَ; (اعراف، 96) اگر مردمى که در شهرها و آبادى ها زندگى مى کنند، ایمان آورند و تقوا پیشه کنند، درهاى برکات آسمان و زمین را به روى آن ها مى گشاییم ولى آن ها آیات ما را تکذیب کردند ما هم آن ها را به مجازات اعمالشان گرفتیم.»
با توجه به آن چه بیان شد مى توان دریافت که به حوادثى از قبیل سیل از زاویه هاى گوناگونى مى توان نگاه کرد; ممکن است زاییده عملکرد خود انسان باشد (مثلا به خاطر بهره مندى نادرست از طبیعت)و یا امکان دارد براى امتحان یا کیفر و یا عاملى براى توجه به خداى جهان آفرین یا... باشد.
قرآن کریم مى فرماید: «إِنَّ اللَّهَ لاَ یَظْـلِمُ النَّاسَ شَیْـًا وَ لَـکِنَّ النَّاسَ أَنفُسَهُمْ یَظْـلِمُونَ; (یونس، 44) خداوند هیچ بر مردم ستم نمى کند; ولى این مردمند که بر خویشتن ستم مى کنند.»
ب) عاملى براى بازگشت به سمت تکامل:
گاهى حوادث ناخوشایند و ناگوار در زندگى انسان ها رخ مى دهد تا عاملى براى بازگشت و سازنده روح آنان باشد. غرور و غفلت و خواب زدگى، مسلماً از موانع تکامل معنوى و سعادت انسان است و براى دگرگون ساختن این وضعِ نابسامان و جایگزین کردن یاد خدا به جاى فراموشى ها، وجود حوادث غیرمترقبه که با فراز و نشیب خویش، زندگى آرام را از انسان سلب مى کند، بسیار راهگشاست.
قرآن کریم مى فرماید:
«فَأَخَذْنَـهُم بِالْبَأْسَآءِ وَالضَّرَّآءِ لَعَلَّهُمْ یَتَضَرَّعُونَ; (انعام، 42) و ما آن ها را به حوادث غم انگیز و رنج ها گرفتار ساختیم، شاید به درگاه خدا روى آورند.»
ج) کفاره گناهان:
گاهى خداى متعال براى از بین بردن آثار گناهان، برخى بلاها و مصیبت ها را متوجه انسان ها مى کند تا به لطف و کرمش بخشى از گناهان برخى گنه کاران را در دنیا بشوید تا پس از مرگ، گرفتار عذاب هاى دردناک نشوند.
د) امتحان:
برخى بلاها نیز براى آزمایش کردن مردم رخ مى دهد; چرا که یکى از سنت هاى الهى است و به هیچ وجه تعطیل نمیشود چون تمام انسانها دایما در حال آزمایش الهی هستند. اجازه دهید تا باز هم از قرآن کمک بگیریم :
«وَلَنَبْلُوَنَّکُم بِشَىْء مِّنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْص مِّنَ الاَْمْوَ لِ وَ الاَْنفُسِ وَ الثَّمَرَ تِ وَبَشِّرِ الصَّـبِرِینَ; (بقره، 155) و قطعاً شما را به چیزى از قبیل ترس و گرسنگى و کاهشى در اموال و جان ها و محصولات مى آزماییم و مژده باد شکیبایان را».
بنا براین برخی سختیها ومشکلات مقدمّه ای برای رسیدن به کمال هستند . همانطور که در قرآن کریم آمده:«لقد خلقنا الانسان فی کبدٍ» (بلد4) انسان در برخورد با بلایا از خواب غفلت بیدار شده وهستی لایق خود را پیدا می کند
ان شاء الله که تمام این حوادث طبیعی زمینه ای باشند برای بیداری ما و نزدیک شدن ما به خداوند متعال....
بنام خدا
در مطلب قبلی بنده یکی از بازدیدکنندگان محترم سوالی در مورد خودکشی از بنده پرسید که آیا اسلام اجازه خودکشی را به کسی که هیچ روزنه امیدی در زندگی خود ندارد،میدهد یا خیر؟؟؟
حضرت ایوب مردی نیکوکار ،دارای اموال زیاد و فرزندان بسیاری بود .روزی یکی از غلامان ایوب آمد و گفت :عدّه ای غلامان تو را کشته اند و گاوها را به غارت برده اند.چند لحظه بعد غلام دیگری آمده وگفت:آتش عظیمی از آسمان فرود آمده و همه چوپانان وگوسفندان تو در آتش سوختند، غلام سوّمی آمد وگفت :ساربانان کشته شدند و شترانت به غارت رفتند،در این هنگام مردی با عجله اومد نزد ایوب وگفت:ای ایوب فرزندانت به خوردن غذا مشغول بودند ،ناگهان سقف بر سر آنان خراب شده و همه شان مردند .حضر ت ایوب در این هنگام با کمال مقاومت ،صبر وتحمّل کرده وسر به سجده نهاده وعرض کرد:{ای خدا!ای آفریننده شب وروز،برهنه به دنیا آمدم وبرهنه به سوی تو می آیم ،پروردگارا !خودت به من دادی وخودت هم از من پس گرفتی،بنابراین هرچه تو بخواهی خوشنودم}.ایوب به درد پا مبتلاء شد،ساق پایش زخم شده وبه بیماری بسیار سختی دچار گردید که قدرت حرکت نداشت .هفت یا هفده سال با این وضع در سنّ 80سال (نه در جوانی)زندگی کرد وهمواره به شکر خدا مشغول بود.او 4تا همسر داشت که سه تا از همسرانش او را تنها گذاشتند و رفتند ،تناه یکی از آنان به نام «رحمه» به او وفادار ماند.کا ر ایوب به جایی رسید که او را از محل سکونتش بیرون کردند وآواره بیابان شد وحتِّی در اواخر همسر چهارمش نیز اورا تنها گذاشت .حضرت ایوب با همه این مشکلات ،اظهار نارضایتی نکرد ،زبان حالش با خدا این بود::
تو را خواهم نخواهم نعمتت، گر امتحان خواهی در رحمت به رویم بنده،ودر رهای بلاءبگشا
اسلام تحت هیچ شرایطی به انسان اجازه خودکشی نمی دهد* وَ لا تَقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ إِنَّ اللَّهَ کانَ بِکُمْ رَحِیماً * وَ مَنْ یَفْعَلْ ذلِکَ عُدْواناً وَ ظُلْماً فَسَوْفَ نُصْلِیهِ ناراً وَ کانَ ذلِکَ عَلَى اللَّهِ یَسِیراً *(نساء 29،30)
احترام خون وحرمت قتل نفس ،از مسایلی است که همه شرایع آسمانی وقوانین بشری در آن اتفاق نظر دارند،و این مورد از کمالات تمام شرایع است به دلیل اینکه قتل نفس وخودکشی اثرات سوء اخلاقی ،انسانی واجتماعی متعدّد وگسترده ای در جامعه وخانواده ایجاد می کند .بنط من باید در هر مشکلی ،راه حلّ آن را پیدا کرد نه اینکه دست به کاری بزنیم که بدبختی ابدی برای ما داشته باشد در برخی روایات آمده است که یک فرد مؤمن ومسلمان با سخت ترین شرایط و در زیر هولناک ترین فشارهای مادّی وروحی هرگکز دست به خودکشی نخواهد زد،زیرا مرگ او به هر صورت که باشد برای او گواراتر از خودکشی خواهد بود،چون عاقبت خودکشی گرفتاری پس از مرگ ومجازات در آتش جهنّم خواهد بود.
از دیدگاه قرآن کریم کفر،شرک،ارتداد،نفاق از عواملی هستند که باعث عذاب ابدی (خلود وجاودانگی در آتش جهنّم) می گردند.در مقابل ،ایمان وعمل صالح،دلیل سعادت ورهایی از آتش جهنّم هستند««من امن بالله والیوم الاخر و عمل صالحا فلهم اجرهم عند ربهم و لا خوف علیهم و لا هم یحزنون»»(بقره62)
شخصی که ایمان آورده است :ولی بخاطر ضعف ایمان ،گناهان کبیره را انجام داده _هرچند که توبه نکرده باشد _اهل نجات است.وبا سختی جان دادن یا عذاب برزخ یا شفاعت یا تحمّل عذاب جهنّم و یا.. پاک گردیده و به بهشت میرود.یکی از گناهان کبیره خودکشی است و در اسلام ،حرام وغیر قابل بخشش می باشد. چه بهتر که از قرآن کریم کمک بخواهیم آنجائیکه می فرماید:«وَلاَ تَقْتُلُواْ أَنفُسَکُمْ إِنَّ اللّهَ کَانَ بِکُمْ رَحِیماً * وَمَن یَفْعَلْ ذَلِکَ عُدْوَاناً وَظُلْماً فَسَوْفَ نُصْلِیهِ نَاراً وَکَانَ ذَلِکَ عَلَى اللّهِ یَسِیراً »(نساء29و30) خداوند مهربان نه تنها راضی به قتل ما توسط دیگران نیست بلکه به خود ما هم اجازه این کار را نمی دهد.در روایات اهل بیت(ع) نیز به شدّت از این کارمنع شده استبعنوان نمونه امام صادق(ع) می فرماید::«کسی که به عمد خودکشی کند ،برای مدّت طولانی ،در آتش جهنّم خواهد ماند»
بنابراین ،بعد از عذاب الهی،بخشش خداوند متعال،شامل شخص مسلمانی که مرتکب چنین گناهی شده است نیز میشود..
بنام خدا
بنام خدا
پس از اینکه مطالبی را راجع به شفاعت ورابطه آن با عدالت خداوند آورده ام ، برخی دوستان سوالاتی را مطرح کرده اند که لازم دیدم پاسخ آنها را در چند پست مستقل بیاورم تا إن شاء الله که مفهوم شفاعت را بیشتر و بهتر بشناسیم ....
سوال اوّلی که مطرح شد این است که اصل شفاعت به چه معناست؟؟؟
شفاعت از ماده «شفع»، به معناى ضمیمه کردن چیزى به مثل اوست (ضَمُّ الشىء الى مثله); از این عبارت روشن مى شود که باید نوعى شباهت و همانندى میان آن دو باشد، هر چند تفاوت هایى نیز در میان آن ها دیده شود.
فرض کنیم که کسی توی دریا در حال غرق شدن باشد ،وغریق نجات بخواهد که او را نجات دهد ،غریق با این امید که امکان نجات دادن شخص هست جان خود را به خطر انداخته واقدام به نجات شخص در حال غرق شدن می کند ..در حالی که اگر روزنه امیدی به نجات شخص غرق شده نباشد، غریق نجات نیز جان خویش را به خطر نینداخته واقدامی نمی کند.ویا اگر بین آندو وجه اشتراکی نباشد ،مثلا اگر کامیون در دریا افتاده باشد ،در اینجا دیگر از نجات غریق کاری بر نمیاد لذا اقدام او برای نجات آن کامیون ،کاری بیهوده است.
پس در اینجا بین شخص در حال غرق شده و غریق نجات یک وجه اشتراکی مانند توان نجات دادن ویا وجود برخی اسباب نجات باید وجود داشته باشد تا اقدامی برای نجات شخص صورت گیرد وگرنه اگر هیچ روزنه امیدی به نجات موجود نباشد ،اقدام برای نجات نتیجه مثبتی نخواهد داشت.
شفاعت در قرآن نیز بهمین صورت می باشد: یعنى شخص گنه کار به خاطر پاره اى از جنبه هاى مثبت (مانند ایمان یا انجام دادن بعضى از اعمال صالح) شباهتى با اولیاى خدا پیدا کند و آن ها با عنایات و کمک هاى خود او را به سوى کمال سوق دهند و از پیشگاه خدا تقاضاى عفو کنند. حقیقت شفاعت، قرار گرفتن موجودى قوى تر و برتر، در کنار موجودى ضعیف تر و کمک کردن به او براى پیمودن مراتب کمال است.به این خاطر، در بحث شفاعت، بر خلاف تصور عامیانه که فکر مى کنند نوعى پارتى بازى و رابطه مندى است، نوعى شباهت و همانندى باید میان آن دو موجود باشد و شخص گنه کار، به خاطر پاره اى از جنبه هاى مثبت، شباهتى با اولیاى خدا پیدا مى کند و با عنایت آن ها مسیر خود به سوى کمال را مى پیماید.•
شفاعت به معناى صحیح آن بر محور دگرگونى و تغییر موضع «شفاعت شونده» دور مى زند; یعنى شخص شفاعت شونده موجباتى فراهم مى سازد که از یک وضع نامطلوب و در خور کیفر بیرون آمده و به وسیله ارتباط با شفیع خود را در وضع مطلوبى قرار دهد که شایسته و مستحق بخشودگى گردد و ایمان به این نوع شفاعت در واقع یک مکتب عالى تربیت و وسیله اصلاح افراد گناهکار و آلوده، و بیدارى و آگاهى است.
این بحث ادامه دارد